ادعای روشن فکریش میشد
کتابش را گذاشت
گفتند کجا میروی ؟
گفت خیابان ، میر حسین به کمک نیاز دارد
کتابش را گذاشت
گفتند کجا میروی ؟
گفت خیابان ، میر حسین به کمک نیاز دارد
چادرش را برداشت ، یک باتوم مغزی هم داشت
دختر است دیگر میترسید کسی بهش حمله کند
از بسیجی ها میترسید ، آخر شنیده بود وحشی هستند
مغزش را شسته بودند ، در دانشگاه همه طرفدار سبزها بودند
میگفتند سبز رنگ آزادی و استقلال است
وارد خیابان شد ، هیچ تاکسی ای نبود
از خیابان پیاده خارج شد وارد میدان .... شد
اتش و دود از همه جا بلند بود ، انگار جنگ شده بود
حجابش را مرتب کرد ، روسری سبزش را محکم پیچید
وارد جمعیت معترض شد . وجود او در جمع غریبه بود
همه بی حجاب بودند و به طرز فجیعی حرف میزدند .
دغدغه کسی نظام و حمایت از اربابانشان نبود
همه میرقصیدند و دختر و پسر خود را به هم میکشیدند
درونش نا ارام بود . میترسید
ناگهان پسری بلند گفت بسیجی ...
ببینید بسیجیه این دختره که چادر داره بسیجیه
همه ریختند سرش ، دختره قسم میخورد که من بسیجی نیستم
گفتند اگر بسیجی نیستی روسری و چادرت رو در بیار
وحشیانه فریاد میزدند
درش بیار ، امل ، درش بیار ، بی فرهنگ ، درش بیار ذوب شده در ولایت
چادرش را کشیدند ، رفت زیر جمعیت
پسری رو سری اش را کشید سرش تا نیمه لخت شد
داشتند او را میکشیدند به جای خلوت برای تجاوز به عنف
ناگهان چندین بسیجی جوان با باطوم به جمعیت حمله کردند
عجیب بود ، کسی را نمیزدند
جمعیت سنگ میزد ، شیشه و بمب دست ساز میانداخت سمتشان
اما انها فقط فریاد میزدند میزنم ، میزنم ، برو عقب میزنم
کسی را نمیزدند ، جمعیت با افزایش جمعیت بسیجی ها پراکنده شد
نه کسی را میزدند و نه قصد بازداشت داشتند
فقط قصدشان ارام سازی بود
یکیشان دخترک را صدا زد
خواهر ؟
نمیای بریم ؟ اینجا براتون خطرناکه
سرش را بلند کرد ، یک جوان خوشرو با چادری خاکی در دست بود
به دخترک چادرش را داد ، اورا اسکورت کردند تا مقر خواهران
از خودش خجالت میکشید ، گریه اش گرفته بود
فهمیده بود وحشی واقعی کیست .
بسیجی ها نجاتش دادند . ولی انها میخواستند ...
فهمید که دغدغه قیام کشور و ملت نیست
فهمید که برای بی بند و باری و براندازی چادر امده اند
فهمید دلشان به حال کسی نسوخته امده اند تا دلها را بسوزانند
فهمید آقا دروغ نمیگوید ، اگر لخت نشوی لختت میکنند
فهمید بسیجی فرشته نجات است نه مامور وحشت
و فهمید و فهمید و فهمید ...
اما کاش زودتر فهمیده بود .
قبل از اینکه چادرش ، نشانه حضرت زهرا را از سرش بکشند
او حالا یک بسیجی است
اگه من خودم اون روزها تو خیابون کارگر شمالی نبودم شاید حرفاتو باور میکردم، تا اون روز نسبت به بسیج نظر خاصی نداشتم ولی اون روز فهمیدم که شما چه جلادهایی هستین، یعنی اگه پاش بیفته صدبار از داعش وحشی تر و خونخوارترید، صد رحمت به قوم مغول، شماها به هموطنهاتون هم رحم نکردید! کجا بودی اون موقع که یکی رو تو کوچه گیر اندختن چه بلایی سرش آوردن ولی من دیدم چه چیزهایی دیدم ...
حرف زیاده نوجوون، با چشمان باز راهت رو انتخاب کن نه کورکورانه و به عشق گرفتن یه کارت فعال و اسپری و ..